گروه فرهنگی مشرق- تازه زبان باز کرده بود و دو-سه سال بیشتر نداشت. البته معمولاً بچههای کوچک زیاد سؤال میکنند، این چیه، اون چیه... اما این بچه گاهی آدم را خسته میکرد. گاهی هم آنقدر میخنداندمان که دلدرد میگرفتیم. قیافهای تخس و در عین حال بسیار بامزه داشت.
دلیل خنداندن یا خسته کردنش این بود که مدام میپرسید خوبه یا بده. نوشابه خوبه؟ پفک بده؟ آهن خوبه؟ اصغرآقا خوبه یا بده؟ دیوار خوبه؟ آسفالت خوب نیست؟ و... پسرعموی یکی از بچهمحلها بود؛ اما اکثر بچهمحلها این وروجک را میشناختند. من اسمش را گذاشتم «بهمن کنت!» (مثل اسم آن فیلسوف معروف غربی، آگوست کنت، که به نوعی بنیانگذار تفکر سودانگارانه مدرن بود. «آگوست» اسم یک ماه انگلیسیست و این آقا «بهمن» ما هم...) خوبه یا بده؟... میخواست تمام کلماتی را که میشنید به دو دسته خوب یا بد تقسیم کند. تا جواب سؤالش را نمیگرفت، مگر میگذاشت کسی با کسی دو کلام حرف بزند؟! البته قضیه مربوط به ده-بیست سال پیش است. آن وروجک امروز باید برای خودش مردی شده باشد! واقعاً که این غافله عمر عجب میگذرد!
خوبه یا بده؟ عرفان سرخپوستی خوبه؟ کارلوس کاستاندا خوب نیست؟... کاش به همین راحتی میشد به خیلی از سؤالها جواب داد! کاش همه مخاطبان صدا و سیما مثل همان «بهمن آقا کنت» ما بودند و به همین سادگی قبول میکردند چه چیز خوب است، یا نیست! همه چیز را به خوب یا بد نمیتوان تقسیم کرد. حداقل به این راحتی نمیتوان. خیلی چیزها هست که فقط خوب نیست، اما بد هم نیست. مثلاً خورشت بادمجان برای سرطان شصت پا خوب نیست؛ اما بد هم نیست. پاسخ هر سؤالی را نمیتوان فقط به درست یا غلط بودن تقسیم کرد.
مثلاً کسی از شما میپرسد حسنآقا چطور آدمیست. شما در پاسخ میگویید مردی با هشتاد کیلو وزن. او میگوید دقیقتر بگویید، من برای تحقیق آمدهام که ببینم حسنآقا خواستگار خوبی برای دخترم هست یا نیست. شما بگویید: دقیقتر؟ هشتاد کیلو و صد و پانزده گرم... دقیقتر؟ پانزده گرم و دو دهم... غیر از وزن؟! خب، حسن آقا مردیست با یک متر و هشتاد سانت قد، رنگ چشم قهوهای، تعداد موهای ابروی چپش پنجاه و شش هزار و هفتصد و چهار، ابروی راستش فلان قدر، لوزالمعدهای فلان تعداد سلول دارد و... هرچه آمار و ارقام دقیق و علمی از این جنس بدهید، شاید صحیح پاسخ داده باشید، اما درست نگفتهاید. حق نگفتهاید. هر جواب صحیحی درست نیست. گذشته از جنس جوابها گاهی خیلی از جوابهای درست هم درست نیست. مثلاً شما بگویید حسن آقا آدم مهربانی است. این مهربانی یعنی چه؟ یعنی خواستگار دختر شما مرد مهربانیست؟ خانوادهدوست است؟ یارو بگوید، نه! منظورم این است که حسن آقا وقتی میخواهد ماشین کسی را بدزدد، با چاقو صاحب ماشین را نمیکُشد! از این نظر مهربان است. یا حسن آقا آدم آبروداریست. چون هیچ وقت جلوی چشم دیگران اقدام به آدمخواری نمیکند!
از تمام اینها گذشته، هرچقدر مفصل و دقیق تحقیقات کنید، شغل، عدم اعتیاد، پدر و مادر، عدم سوءسابقه، تستهای پیچیده روانکاوی و... بازهم این دختر خانم شماست که باید جواب بدهد حسن آقا خواستگار خوبیست، یا نه. این دختر خانم شماست که نهایتاً باید حسن آقا را به عنوان یک خواستگار باور کند یا نکند. یعنی از یک جایی به بعد شناختهای منطقی و عقلانی هم خیلی نقش ندارند. یک جورهایی این به اصطلاح «دل» آدم است که تصمیم نهایی را میگیرد. حتی اگر این تصمیم چندان هم منطقی به نظر نیاید.
الغرض، صحبت از هالیوود بود و استفاده گسترده از مفاهیم عرفان سرخپوستی در این سینما. دنیای غربی بعد از نفی دین و جهان غیب (چه کمونیستهایی که میگفتند خدا نیست، چه کاپیتالیستها و لیبرالیستهایی که میگفتند خدا هست یا نیست، به ما مربوط نیست. ما میخواهیم زندگی کنیم، پول در بیاوریم، تولید کنیم، مصرف کنیم و... حال کنیم. دموکراسی غربی در درجه نخست کاری به این ندارد که حکومت حق است یا نیست. میگوید تعداد مردم مهم است. مهم انتخابیست که مردم باید در فضایی سکولار انجام بدهند. در الجزایر و نوار غزه مسلمانها چه حکومتی را انتخاب میکنند – بیجا میکنند! باید ببینیم اکثریت از ما چه میگویند! منظور ما از «مردم» در واقع نژاد آنگولا ساکسون است، نه هر ننه قمری!) بعد از نفی تفکر دینی، به این جور معنویات روی آورد. هیپنوتیزم، مدیتیشن، مانترا، نیلوفر آبی، قارچهای روانگردان و... دنیای غربی مجبور شد برای جبران خیلی چیزها، برای به دست آوردن قلب و روحی که یک ساعت احساس آرامش کند، به هر جایگزینی متمسّک شود. بالاخره شوخی که نیست! این همه اختراعات و اکتشافات، این همه ابزار، لوازم صوتی و تصویری، داروهای شیمیایی، روشهای بیهوشی در جرّاحی، آسپرین، بمب اتم و... هفتاد-هشتاد سال سگ دو زدن برای جمع کردن اینها و آخرش مرگ!؟ مگر میشود آدمها را آرام نگه داشت؟ یک دقیقه فرصت بین این همه فیلم و سریال، بازیهای کامپیوتری، تماشای فوتبال، موسیقی شش و هشت، لوازم آرایش و... کافیست که این سؤال به فکر و روح شهروندان دنیای جدید یورش بیاورد: که چی؟ آخرش که چی؟ این همه وعده رفاه و خوشبختی (تازه بین این همه جنگ و خونریزی و سوراخ لایه اوزون، ایدز و هپاتیت) پس به کجا رسید؟ اصلاً کدام رفاه؟ مگر روزنامهها و تلویزیونهای آمریکا میگذارند مخاطب یک ساعت احساس آرامش کند؟ امروز نفس هر رسانهای به «بحران» بند است. اگر بحران نباشد روزنامهها ورشکست میشوند. اگر خطر تروریسم نباشد شبکههای تلویزیونی آمریکا چه خاکی به سرشان بریزند؟ چطور تیزر تبلیغاتی برای شرت و شامپو پخش کنند و از کارخانهداران پول بگیرند؟ بگذریم.
اتفاقاً چند روز پیش برنامهای از صدا و سیما پخش شد که مثلاً بنا بود به بحران عرفان سرخپوستی و کارلوس کاستاندا بپردازد. کتابهای کاستاندا سالهاست که به اکثر زبانهای زنده و مرده دنیا ترجمه شده و منتشر میشود. در ایران حداقل حدود بیست سال پیش بود که این کتابها مشهور شده بود و خوانندگان جدی داشت. صدا و سیما و نهادهای فرهنگی ما تازه دو-سه سال است که مجبور شدهاند به وجود چنین واقعیتی اعتراف کنند. اوایل فقط یک جورهایی ابراز تأسف کرده و فحش میدادند. عرفان سرخپوستی؟ اوه، اوه خدا به دور! ما خودمان عرفان اسلامی داریم مثل باقلوا! «مرصاد العباد» را بگذاری و «تعلیمات درونخوان» بخوانی؟ این چه کاریست آخر؟!
خلاصه برنامه مذکور هم همین بود. میخواست خیال «بهمن کنت» ما را راحت کند. عرفان سرخپوستی بد است. همین. خیلی که بنا بود نقد و بررسی موشکافانه شود، چند کارشناس را آورده بودند که بگویند «کاستاندا» برابر است با «مسکالیتو». دون خوان در خونش «پیوره» جریان دارد. (مکالیتو و پیوره یک نوع قارچهایی هستند که مواد روانگردان تولید میکنند. مثل بنگ و حشیش دراویش خودمان) صدا و سیما البته ید طولایی در این جنس واکنشهای فرهنگی نشان دادن – بیست سال بعد از مرگ سهراب! – دارد. مثلاً شرکتهای هرمی و گلدکوئستی؛ اینها سالها بود که به شدت در ایران فعال بودند. حتی کارشان به جایی رسیده بود که جلسات هفتگی خود را در هیئتها برگزار میکردند و زیارت عاشورا میخواندند. نگارنده دقیقاً به خاطر دارم؛ ده سال پیش یکی از مجریهای معروف برنامه خانواده وقتی میخواست برای مخاطبان تلویزیون حرفهای امیدوارکننده بزند، دقیقاً همان کلمات و جملاتی را استفاده میکرد که از «غورباقه را قورت بده» و بزمجه را بلیس گرتهبرداری شده بود! به زندگی امیدوار باش و با سرمایه کوچک کارهای بزرگ انجام بده و افکار منفی را کنار بگذار و ریسک کن و... چه و چه. (رسماً داشت مردم را «پرزنت» زنده تلویزیونی میکرد!) یا حداقل هفت-هشت سال پیش بود که «شیشه» در ایران به اوج شهرت و محبوبیت رسیده بود. خیلی از جوانهای بدبخت فقط به خاطر ترک مواد مورفینی جذب شیشه شدند. میگفتند یک بار مصرف کنی آزمایش اعتیادت منفی میشود و هفتاد و دو ساعت اصلاً خماری نداری. خیلی از دختر خانمها فقط به خاطر لاغری معتاد شیشه شدند. رسماً در روزنامهها آگهی میدادند و شیشه (تحت عنوان «بخورید و لاغر شوید») تبلیغ میکردند و میفروختند. بعضیها در کلاسهای کنکور شیشهای شدند – برای بیدار ماندن و خرخوانی! خلاصه وقتی خود مردم فهمیدند چه خاکی بر سر جوانهایشان ریخته شده، آقای صدا و سیما یادش افتاد که «حباب» بترکاند! حسرت به دل ماندیم یک بار، در یک موردی حداقل صدا و سیما اطلاعرسانی خشک و خالی و به موقع کند. کراک و شیشه که فلان خبر سیاسی داخلی نیست، از صدای آمریکا و بی.بی.سی کسب اطلاع کنیم! (تمام مردم از صغیر و کبیر از فلان موضوع سیاسی مهم و حیاتی باخبرند، صدا و سیما اصلاً خم به ابرو نمیآورد! بعد توقع دارند مردم کالایشان را در شبکههای ماهوارهای تبلیغ نکنند! یارو تمام زندگیاش را گذاشته و فلان جنس را تولید کرده و میخواهد به موقع تبلیغ کند. میخواهد مردم باخبر شوند، چه کار کند؟) چطور به بهانه رفع افسد به فاسد هر سریال مزخرفی را تولید و پخش کرده و تن به هر ذلّت و افتضاحی میشود داد. (از مسابقات الاغسواری گرفته تا دم به ساعت کافینت رفتن فلان دختر و پسر برای آشنایی اولیه و اقدام به خواستگاری) اما از بی.بی.سی سیاست خبریاش را نباید یاد گرفت؟ چطور مردم حتماً باید انواع و اقسام مسابقات فوتبال را در هر جهنمدرهای به صورت پخش زنده ببینند، اما نفهمند فلان شایعه سیاسی که دو هفته است عالم و آدم از آن خبر دارند، قضیهاش چیست؟ بگذریم.
عرفان سرخپوستی هم در ایران قضیهاش همین است. میدانیم که امروز برای رسانههای غربی صورت مسأله این است که چطور باید مخاطب ساخت. یعنی «مخاطب» باید چهجور آدمی بشود – هرچه بوده و هست هیچی! اما برای رسانههای ما موضوع هنوز جذب مخاطب است. یک مدیر صدا و سیما وقتی میگوید فلان سریال هشتاد درصد جذب مخاطب داشته، دیگر تمام است. یعنی شقالقمر کردهایم و موقتاً برای چهل و پنج دقیقه نگذاشتهایم ماهواره تماشا کند. باز تلویزیون در طول این سالها مجبور بوده به هر قیمتی در این امر موفق شود. وگرنه جراید و مطبوعات، سینما و تئاتر، شعر و رمان و... هیچ. دکهها روزنامه و مجله میگذارند که بتوانند سیگار و آدامس بفروشند. اما رسانههای غربی امروز سرگرم «آدمسازی» شدهاند. البته «آدم» با تعریف خودشان.
تعریفهایی که بنا بر ذات و ماهیت علوم تجربی بنا نیست ثابت هم باشند. تعریفهایی که مدام باید عوضشان کرد و به صد روز رساند. البته باز هم «مد روزی» که خود رسانهها تعریف میکنند. (یعنی هم «مد» تولید میکنند، هم طبق مد تولید شده خودشان برنامهسازی میکنند. موج خبری را اول خودشان راه میاندازند و بعد خودشان سوارش میشوند.) حالا بسیاری از مفاهیم عرفان سرخپوستی وارد سینمای هالیوود شده. برای همین حالا حالاها با این مفاهیم کار خواهیم داشت. فعلاً همینقدر کافیست که بگوییم «عرفان» از هر جنسی که باشد غلط نیست. شاید ناحق باشد؛ شاید حرام باشد؛ اما معارف عرفانی اصلاً از جنسی نیست که به صورت منطقی بتوان گفت غلط هست یا نیست. مگر اینکه اصولاً عرفان نباشد. یعنی کلاهبرداری و شیّادی باشد. اصلاً دروغ باشد. وگرنه طرف مرتاض هندی است، یا جادوگر آفریقایی، یا ساحر و درمانگر سرخپوست... هرچه هست. ریاضتهایی کشیده، سلوکهایی کرده و کم تا زیاد توانسته به آن سوی پرده، به جهان غیب سرک بکشد و چیزهایی ببیند. این «دیواری» که دون خوان میگوید – دیواری که سمت چپ است و آن سویش برهوتیست با فضایی به رنگ زرد فسفری و... – دیوار همین دنیاست. این برهوت همان عالم برزخ است. تخم مرغ نورانی راست است. تمام آدمها در تخم مرغی نورانی قرار دارند. حضرت رسول اکرم(ص) به آن عرب بیادب فرمود، کمی آن طرفتر بنشین. تو حق نداری حریم دیگران را حفظ نکنی، هر آدمی دور خودش حریمی دارد. نوری دارد. آن لکههای سیاه گناهان آدم هستند. گناه یعنی یک کار اشتباه. یعنی به نوعی از دست دادن انرژی. مرحوم آیتالله شاهآبادی میفرمود: روح در عالم برزخ فقط به کمک «اراده» میتواند کارهای خود را سر و سامان دهد. این قدرت اراده را باید با تقوا در این عالم به دست آورد. روح اگر اراده داشته باشد، به همان میزانی که اراده دارد میتواند صعود کند و بالا برود. وگرنه سقوط میکند. سقوط به عالمی تاریک و ظلمانی. عالمی که دلخواه آدم نیست. خوشایند نیست. گناهکاریست که آدم واقعاً نمیخواهد انجام دهد، اما میدهد. تمام گناهان عالم از این جنس هستند. هر آدمی میداند گناه چیست. دون خوان راست میگوید. او نمیتواند هر آدمی را به شاگردی بگیرد. تخم مرغ نورانی شخص باید ویژگیهای خاصی داشته باشد. فقط پیامبران بزرگ الهی هستند که میتوانند هر بندهای را به سعادت برسانند. حضرت موسی(ع) عمدتاً برای بنی اسرائیل مبعوث شد. عیسی(ع) در اواخر رسالتش مأمور شد به هدایت تمامی اقوام. حضرت ختمی مرتبت(ص) از همان آغاز بعثت مبعوث شد برای هر آدمی با هر نژادی، در هر شرایطی، در هر کجایی. «دون خوان» فقط آدمهایی مثل «کاستاندا» را میتوانست راهنمایی کند و آماده کند برای «پرش در ورطه». تازه آن هم مجبور بود از گیاهان روانگردان استفاده کند. چون شاگردش نمیخواست از قفس تنگ و تاریک منطق آزاد شود. او فکر میکرد هر پدیدهای که منطقی نیست، لابد غیرمنطقیست. نمیدانست فقط بخش ناچیزی از علم بیکران الهی در ظرف منطق جا میشود. استفاده از گیاهان روانگردان تفاوت عرفان سرخپوستی با عرفان اسلامی نیست. مگر برخی از فرضهای دراویش مسلمان سالها از بنگ و حشیش استفاده نمیکردند؟ چرا کارشناس یک رسانه ملی باید بیانصافی کند؟ مگر نوعی از عرفان حوزوی انجمن حجتیهای ما در همین حوزه مقدس قم و نجف نبود که خون به دل امام خمینی کرد. امام میگفت خون دلی که اینها به خورد پدر پیرتان دادند هیچ کس نداد. فرصت حقیر در این وجیزه تمام شد. (اما انشاءالله این بحث ادامه دارد.) نگارنده شاید عصبانی به نظر بیاید، اما گمان نکنید از ناامیدی حرف میزنم. نهادهای فرهنگی ما خیلی خاک به سر شدهاند. اما اتفاقاً اصلا جای نگرانی نیست. فوق آخر شبکه سه ما هم یکی مثل فلان شبکههای خر در خروار ماهوارهای. حریف اسلامگرایی در واشنگتن و لندن نمیشوند، میخواهند اینجا چه غلطی کنند؟ سی سال گلوی خود را پاره کردند و جمهوری اسلامی روز به روز قویتر شد – که هیچ – اسلامگرایی ترکیه لائیک آتاترکی جای خود، مصر و تونس و یمن هم از دستشان رفت. نه... حقیر و امثال حقیر اتفاقاً امیدوارتر از دیروزیم. نگران نیستیم که آمریکا و استکبار جهانی بتواند غلطی کند، حرص میخوریم که چرا به غلط کردن نمیافتند!
یا علی مدد...
دلیل خنداندن یا خسته کردنش این بود که مدام میپرسید خوبه یا بده. نوشابه خوبه؟ پفک بده؟ آهن خوبه؟ اصغرآقا خوبه یا بده؟ دیوار خوبه؟ آسفالت خوب نیست؟ و... پسرعموی یکی از بچهمحلها بود؛ اما اکثر بچهمحلها این وروجک را میشناختند. من اسمش را گذاشتم «بهمن کنت!» (مثل اسم آن فیلسوف معروف غربی، آگوست کنت، که به نوعی بنیانگذار تفکر سودانگارانه مدرن بود. «آگوست» اسم یک ماه انگلیسیست و این آقا «بهمن» ما هم...) خوبه یا بده؟... میخواست تمام کلماتی را که میشنید به دو دسته خوب یا بد تقسیم کند. تا جواب سؤالش را نمیگرفت، مگر میگذاشت کسی با کسی دو کلام حرف بزند؟! البته قضیه مربوط به ده-بیست سال پیش است. آن وروجک امروز باید برای خودش مردی شده باشد! واقعاً که این غافله عمر عجب میگذرد!
خوبه یا بده؟ عرفان سرخپوستی خوبه؟ کارلوس کاستاندا خوب نیست؟... کاش به همین راحتی میشد به خیلی از سؤالها جواب داد! کاش همه مخاطبان صدا و سیما مثل همان «بهمن آقا کنت» ما بودند و به همین سادگی قبول میکردند چه چیز خوب است، یا نیست! همه چیز را به خوب یا بد نمیتوان تقسیم کرد. حداقل به این راحتی نمیتوان. خیلی چیزها هست که فقط خوب نیست، اما بد هم نیست. مثلاً خورشت بادمجان برای سرطان شصت پا خوب نیست؛ اما بد هم نیست. پاسخ هر سؤالی را نمیتوان فقط به درست یا غلط بودن تقسیم کرد.
مثلاً کسی از شما میپرسد حسنآقا چطور آدمیست. شما در پاسخ میگویید مردی با هشتاد کیلو وزن. او میگوید دقیقتر بگویید، من برای تحقیق آمدهام که ببینم حسنآقا خواستگار خوبی برای دخترم هست یا نیست. شما بگویید: دقیقتر؟ هشتاد کیلو و صد و پانزده گرم... دقیقتر؟ پانزده گرم و دو دهم... غیر از وزن؟! خب، حسن آقا مردیست با یک متر و هشتاد سانت قد، رنگ چشم قهوهای، تعداد موهای ابروی چپش پنجاه و شش هزار و هفتصد و چهار، ابروی راستش فلان قدر، لوزالمعدهای فلان تعداد سلول دارد و... هرچه آمار و ارقام دقیق و علمی از این جنس بدهید، شاید صحیح پاسخ داده باشید، اما درست نگفتهاید. حق نگفتهاید. هر جواب صحیحی درست نیست. گذشته از جنس جوابها گاهی خیلی از جوابهای درست هم درست نیست. مثلاً شما بگویید حسن آقا آدم مهربانی است. این مهربانی یعنی چه؟ یعنی خواستگار دختر شما مرد مهربانیست؟ خانوادهدوست است؟ یارو بگوید، نه! منظورم این است که حسن آقا وقتی میخواهد ماشین کسی را بدزدد، با چاقو صاحب ماشین را نمیکُشد! از این نظر مهربان است. یا حسن آقا آدم آبروداریست. چون هیچ وقت جلوی چشم دیگران اقدام به آدمخواری نمیکند!
از تمام اینها گذشته، هرچقدر مفصل و دقیق تحقیقات کنید، شغل، عدم اعتیاد، پدر و مادر، عدم سوءسابقه، تستهای پیچیده روانکاوی و... بازهم این دختر خانم شماست که باید جواب بدهد حسن آقا خواستگار خوبیست، یا نه. این دختر خانم شماست که نهایتاً باید حسن آقا را به عنوان یک خواستگار باور کند یا نکند. یعنی از یک جایی به بعد شناختهای منطقی و عقلانی هم خیلی نقش ندارند. یک جورهایی این به اصطلاح «دل» آدم است که تصمیم نهایی را میگیرد. حتی اگر این تصمیم چندان هم منطقی به نظر نیاید.
الغرض، صحبت از هالیوود بود و استفاده گسترده از مفاهیم عرفان سرخپوستی در این سینما. دنیای غربی بعد از نفی دین و جهان غیب (چه کمونیستهایی که میگفتند خدا نیست، چه کاپیتالیستها و لیبرالیستهایی که میگفتند خدا هست یا نیست، به ما مربوط نیست. ما میخواهیم زندگی کنیم، پول در بیاوریم، تولید کنیم، مصرف کنیم و... حال کنیم. دموکراسی غربی در درجه نخست کاری به این ندارد که حکومت حق است یا نیست. میگوید تعداد مردم مهم است. مهم انتخابیست که مردم باید در فضایی سکولار انجام بدهند. در الجزایر و نوار غزه مسلمانها چه حکومتی را انتخاب میکنند – بیجا میکنند! باید ببینیم اکثریت از ما چه میگویند! منظور ما از «مردم» در واقع نژاد آنگولا ساکسون است، نه هر ننه قمری!) بعد از نفی تفکر دینی، به این جور معنویات روی آورد. هیپنوتیزم، مدیتیشن، مانترا، نیلوفر آبی، قارچهای روانگردان و... دنیای غربی مجبور شد برای جبران خیلی چیزها، برای به دست آوردن قلب و روحی که یک ساعت احساس آرامش کند، به هر جایگزینی متمسّک شود. بالاخره شوخی که نیست! این همه اختراعات و اکتشافات، این همه ابزار، لوازم صوتی و تصویری، داروهای شیمیایی، روشهای بیهوشی در جرّاحی، آسپرین، بمب اتم و... هفتاد-هشتاد سال سگ دو زدن برای جمع کردن اینها و آخرش مرگ!؟ مگر میشود آدمها را آرام نگه داشت؟ یک دقیقه فرصت بین این همه فیلم و سریال، بازیهای کامپیوتری، تماشای فوتبال، موسیقی شش و هشت، لوازم آرایش و... کافیست که این سؤال به فکر و روح شهروندان دنیای جدید یورش بیاورد: که چی؟ آخرش که چی؟ این همه وعده رفاه و خوشبختی (تازه بین این همه جنگ و خونریزی و سوراخ لایه اوزون، ایدز و هپاتیت) پس به کجا رسید؟ اصلاً کدام رفاه؟ مگر روزنامهها و تلویزیونهای آمریکا میگذارند مخاطب یک ساعت احساس آرامش کند؟ امروز نفس هر رسانهای به «بحران» بند است. اگر بحران نباشد روزنامهها ورشکست میشوند. اگر خطر تروریسم نباشد شبکههای تلویزیونی آمریکا چه خاکی به سرشان بریزند؟ چطور تیزر تبلیغاتی برای شرت و شامپو پخش کنند و از کارخانهداران پول بگیرند؟ بگذریم.
اتفاقاً چند روز پیش برنامهای از صدا و سیما پخش شد که مثلاً بنا بود به بحران عرفان سرخپوستی و کارلوس کاستاندا بپردازد. کتابهای کاستاندا سالهاست که به اکثر زبانهای زنده و مرده دنیا ترجمه شده و منتشر میشود. در ایران حداقل حدود بیست سال پیش بود که این کتابها مشهور شده بود و خوانندگان جدی داشت. صدا و سیما و نهادهای فرهنگی ما تازه دو-سه سال است که مجبور شدهاند به وجود چنین واقعیتی اعتراف کنند. اوایل فقط یک جورهایی ابراز تأسف کرده و فحش میدادند. عرفان سرخپوستی؟ اوه، اوه خدا به دور! ما خودمان عرفان اسلامی داریم مثل باقلوا! «مرصاد العباد» را بگذاری و «تعلیمات درونخوان» بخوانی؟ این چه کاریست آخر؟!
خلاصه برنامه مذکور هم همین بود. میخواست خیال «بهمن کنت» ما را راحت کند. عرفان سرخپوستی بد است. همین. خیلی که بنا بود نقد و بررسی موشکافانه شود، چند کارشناس را آورده بودند که بگویند «کاستاندا» برابر است با «مسکالیتو». دون خوان در خونش «پیوره» جریان دارد. (مکالیتو و پیوره یک نوع قارچهایی هستند که مواد روانگردان تولید میکنند. مثل بنگ و حشیش دراویش خودمان) صدا و سیما البته ید طولایی در این جنس واکنشهای فرهنگی نشان دادن – بیست سال بعد از مرگ سهراب! – دارد. مثلاً شرکتهای هرمی و گلدکوئستی؛ اینها سالها بود که به شدت در ایران فعال بودند. حتی کارشان به جایی رسیده بود که جلسات هفتگی خود را در هیئتها برگزار میکردند و زیارت عاشورا میخواندند. نگارنده دقیقاً به خاطر دارم؛ ده سال پیش یکی از مجریهای معروف برنامه خانواده وقتی میخواست برای مخاطبان تلویزیون حرفهای امیدوارکننده بزند، دقیقاً همان کلمات و جملاتی را استفاده میکرد که از «غورباقه را قورت بده» و بزمجه را بلیس گرتهبرداری شده بود! به زندگی امیدوار باش و با سرمایه کوچک کارهای بزرگ انجام بده و افکار منفی را کنار بگذار و ریسک کن و... چه و چه. (رسماً داشت مردم را «پرزنت» زنده تلویزیونی میکرد!) یا حداقل هفت-هشت سال پیش بود که «شیشه» در ایران به اوج شهرت و محبوبیت رسیده بود. خیلی از جوانهای بدبخت فقط به خاطر ترک مواد مورفینی جذب شیشه شدند. میگفتند یک بار مصرف کنی آزمایش اعتیادت منفی میشود و هفتاد و دو ساعت اصلاً خماری نداری. خیلی از دختر خانمها فقط به خاطر لاغری معتاد شیشه شدند. رسماً در روزنامهها آگهی میدادند و شیشه (تحت عنوان «بخورید و لاغر شوید») تبلیغ میکردند و میفروختند. بعضیها در کلاسهای کنکور شیشهای شدند – برای بیدار ماندن و خرخوانی! خلاصه وقتی خود مردم فهمیدند چه خاکی بر سر جوانهایشان ریخته شده، آقای صدا و سیما یادش افتاد که «حباب» بترکاند! حسرت به دل ماندیم یک بار، در یک موردی حداقل صدا و سیما اطلاعرسانی خشک و خالی و به موقع کند. کراک و شیشه که فلان خبر سیاسی داخلی نیست، از صدای آمریکا و بی.بی.سی کسب اطلاع کنیم! (تمام مردم از صغیر و کبیر از فلان موضوع سیاسی مهم و حیاتی باخبرند، صدا و سیما اصلاً خم به ابرو نمیآورد! بعد توقع دارند مردم کالایشان را در شبکههای ماهوارهای تبلیغ نکنند! یارو تمام زندگیاش را گذاشته و فلان جنس را تولید کرده و میخواهد به موقع تبلیغ کند. میخواهد مردم باخبر شوند، چه کار کند؟) چطور به بهانه رفع افسد به فاسد هر سریال مزخرفی را تولید و پخش کرده و تن به هر ذلّت و افتضاحی میشود داد. (از مسابقات الاغسواری گرفته تا دم به ساعت کافینت رفتن فلان دختر و پسر برای آشنایی اولیه و اقدام به خواستگاری) اما از بی.بی.سی سیاست خبریاش را نباید یاد گرفت؟ چطور مردم حتماً باید انواع و اقسام مسابقات فوتبال را در هر جهنمدرهای به صورت پخش زنده ببینند، اما نفهمند فلان شایعه سیاسی که دو هفته است عالم و آدم از آن خبر دارند، قضیهاش چیست؟ بگذریم.
عرفان سرخپوستی هم در ایران قضیهاش همین است. میدانیم که امروز برای رسانههای غربی صورت مسأله این است که چطور باید مخاطب ساخت. یعنی «مخاطب» باید چهجور آدمی بشود – هرچه بوده و هست هیچی! اما برای رسانههای ما موضوع هنوز جذب مخاطب است. یک مدیر صدا و سیما وقتی میگوید فلان سریال هشتاد درصد جذب مخاطب داشته، دیگر تمام است. یعنی شقالقمر کردهایم و موقتاً برای چهل و پنج دقیقه نگذاشتهایم ماهواره تماشا کند. باز تلویزیون در طول این سالها مجبور بوده به هر قیمتی در این امر موفق شود. وگرنه جراید و مطبوعات، سینما و تئاتر، شعر و رمان و... هیچ. دکهها روزنامه و مجله میگذارند که بتوانند سیگار و آدامس بفروشند. اما رسانههای غربی امروز سرگرم «آدمسازی» شدهاند. البته «آدم» با تعریف خودشان.
تعریفهایی که بنا بر ذات و ماهیت علوم تجربی بنا نیست ثابت هم باشند. تعریفهایی که مدام باید عوضشان کرد و به صد روز رساند. البته باز هم «مد روزی» که خود رسانهها تعریف میکنند. (یعنی هم «مد» تولید میکنند، هم طبق مد تولید شده خودشان برنامهسازی میکنند. موج خبری را اول خودشان راه میاندازند و بعد خودشان سوارش میشوند.) حالا بسیاری از مفاهیم عرفان سرخپوستی وارد سینمای هالیوود شده. برای همین حالا حالاها با این مفاهیم کار خواهیم داشت. فعلاً همینقدر کافیست که بگوییم «عرفان» از هر جنسی که باشد غلط نیست. شاید ناحق باشد؛ شاید حرام باشد؛ اما معارف عرفانی اصلاً از جنسی نیست که به صورت منطقی بتوان گفت غلط هست یا نیست. مگر اینکه اصولاً عرفان نباشد. یعنی کلاهبرداری و شیّادی باشد. اصلاً دروغ باشد. وگرنه طرف مرتاض هندی است، یا جادوگر آفریقایی، یا ساحر و درمانگر سرخپوست... هرچه هست. ریاضتهایی کشیده، سلوکهایی کرده و کم تا زیاد توانسته به آن سوی پرده، به جهان غیب سرک بکشد و چیزهایی ببیند. این «دیواری» که دون خوان میگوید – دیواری که سمت چپ است و آن سویش برهوتیست با فضایی به رنگ زرد فسفری و... – دیوار همین دنیاست. این برهوت همان عالم برزخ است. تخم مرغ نورانی راست است. تمام آدمها در تخم مرغی نورانی قرار دارند. حضرت رسول اکرم(ص) به آن عرب بیادب فرمود، کمی آن طرفتر بنشین. تو حق نداری حریم دیگران را حفظ نکنی، هر آدمی دور خودش حریمی دارد. نوری دارد. آن لکههای سیاه گناهان آدم هستند. گناه یعنی یک کار اشتباه. یعنی به نوعی از دست دادن انرژی. مرحوم آیتالله شاهآبادی میفرمود: روح در عالم برزخ فقط به کمک «اراده» میتواند کارهای خود را سر و سامان دهد. این قدرت اراده را باید با تقوا در این عالم به دست آورد. روح اگر اراده داشته باشد، به همان میزانی که اراده دارد میتواند صعود کند و بالا برود. وگرنه سقوط میکند. سقوط به عالمی تاریک و ظلمانی. عالمی که دلخواه آدم نیست. خوشایند نیست. گناهکاریست که آدم واقعاً نمیخواهد انجام دهد، اما میدهد. تمام گناهان عالم از این جنس هستند. هر آدمی میداند گناه چیست. دون خوان راست میگوید. او نمیتواند هر آدمی را به شاگردی بگیرد. تخم مرغ نورانی شخص باید ویژگیهای خاصی داشته باشد. فقط پیامبران بزرگ الهی هستند که میتوانند هر بندهای را به سعادت برسانند. حضرت موسی(ع) عمدتاً برای بنی اسرائیل مبعوث شد. عیسی(ع) در اواخر رسالتش مأمور شد به هدایت تمامی اقوام. حضرت ختمی مرتبت(ص) از همان آغاز بعثت مبعوث شد برای هر آدمی با هر نژادی، در هر شرایطی، در هر کجایی. «دون خوان» فقط آدمهایی مثل «کاستاندا» را میتوانست راهنمایی کند و آماده کند برای «پرش در ورطه». تازه آن هم مجبور بود از گیاهان روانگردان استفاده کند. چون شاگردش نمیخواست از قفس تنگ و تاریک منطق آزاد شود. او فکر میکرد هر پدیدهای که منطقی نیست، لابد غیرمنطقیست. نمیدانست فقط بخش ناچیزی از علم بیکران الهی در ظرف منطق جا میشود. استفاده از گیاهان روانگردان تفاوت عرفان سرخپوستی با عرفان اسلامی نیست. مگر برخی از فرضهای دراویش مسلمان سالها از بنگ و حشیش استفاده نمیکردند؟ چرا کارشناس یک رسانه ملی باید بیانصافی کند؟ مگر نوعی از عرفان حوزوی انجمن حجتیهای ما در همین حوزه مقدس قم و نجف نبود که خون به دل امام خمینی کرد. امام میگفت خون دلی که اینها به خورد پدر پیرتان دادند هیچ کس نداد. فرصت حقیر در این وجیزه تمام شد. (اما انشاءالله این بحث ادامه دارد.) نگارنده شاید عصبانی به نظر بیاید، اما گمان نکنید از ناامیدی حرف میزنم. نهادهای فرهنگی ما خیلی خاک به سر شدهاند. اما اتفاقاً اصلا جای نگرانی نیست. فوق آخر شبکه سه ما هم یکی مثل فلان شبکههای خر در خروار ماهوارهای. حریف اسلامگرایی در واشنگتن و لندن نمیشوند، میخواهند اینجا چه غلطی کنند؟ سی سال گلوی خود را پاره کردند و جمهوری اسلامی روز به روز قویتر شد – که هیچ – اسلامگرایی ترکیه لائیک آتاترکی جای خود، مصر و تونس و یمن هم از دستشان رفت. نه... حقیر و امثال حقیر اتفاقاً امیدوارتر از دیروزیم. نگران نیستیم که آمریکا و استکبار جهانی بتواند غلطی کند، حرص میخوریم که چرا به غلط کردن نمیافتند!
یا علی مدد...
نعمتالله سعیدی